ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

واسه ی خودم

باز زده به سرم. همیشه همینطوری میشه. یه هفته مونده به پری قاطی میکنم و قبل از هر چیزی از خودم بدم میاد. دوست ندارم برم جلوی آینه. واسه خودم شدم یه موجود کریه المنظر.  این روزا هزارتا فکر میاد تو ذهنم که حتی وقتی چشمامو می بندم دست از سرم بر نمیداره. از یه طرف دوست دارم زودتر پری بیاد و برم دنبال مراحل دارویی زیفت تا زودتر نی نی داربشم. از یه طرف از دست همسری ناراحت میشم که تو این همه وقت حتی یه سفر کوتاهم نرفتیم و هیچ تفریح دونفره ای نداشتیم. درسته نی نی که بیاد یه لذت خاصی به زندگی میده ولی دیگه این دونفره اون دونفره ی سابق نیست. دیگه مال خودشون نیستن و نمیتونن هیچ کاری رو فقط برای خودشون انجام بدن.واسه همین می مونم بین ...
29 دی 1391

نی نی پریسان جون

عزیزم. امروز یکی دیگه از دوستای مامان تو کلوب مادر شد. عزیز دل مامان تو هم براشون دعا کن که انشااله خدا خودش مواظب پریسان و نی نی نازش باشه. بی بی چکش که مثبت شده. خداکنه بتاش هم زودی بالا بره و آزمایششم مثبت بشه. ...
28 دی 1391

من و دلگیری این روزا

روزها چه زود میگذره. به سرعت برق و باد. میان و بی اعتنا به آرزوهای ما آدما دهن کجی میکنن و میرن. اصلا کاری ندارن چی میخوای از زندگی. کار ندارن چقدر از خواسته هاتو از دامن زندگی چیدی. کار ندارن دوست داری ادامه داشته باشن یا نه. نه لحظه ای که میخوای تند و تند بگذرن تا غصه هات زودتر بگذرن بهت توجه میکنن، نه لحظه ای که میخوای تا ابد ادامه داشته باشه و تو لذتشو ببری. این روزا این لحظه ها لج دارن باهات. نه بچه ان که با یه شکلات دلشونو به دست بیاری و رامشون کنی. نه بزرگسال که حرف حالیشون باشه. بهشون بگی: بابا اینقدر عجله نکنید. من هنوز زندگی نکردم.من هنوز هیچ لذتی نبردم. من هنوز هیچ کاری نکردم. من هنوز یه دل سیر سر تو دامن مامان گریه نکردم. م...
28 دی 1391

لی لی لی لی حوضک

لی لی لی لی حوضک گنجیشکه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک... یادش به خیر. این گنجیشکه تند تند می افتاد تو حوضک و با انگشتای کوچیک ما زودی هم نجات پیدا میکرد.     بعضی وقتا هم یکی پشت میکرد و ما میزدیم پشتش و میخوندیم: تاب تاب خمیر کره و پنیر بین این همه دست کی بالا؟؟؟ اونم بدون اینکه نگاه کنه باید میگفت.     اگه تعدادمونم بیشتر میشد عمو زنجیرباف میاومد که برامون سوغاتی بیاره. انقدر سوغاتی پخش کنه و ماها رو یکی یکی دور خودمون بچرخونه که صف به آخر برسه.   پسرا زیاد تو تیله و  هفت سنگشون بازیمون نمیدادن. ما هم زیاد اصرار نمی کردیم. خواهرم که از اول خانمی در پیش میگرفت و میرفت دنبال پو...
28 دی 1391

بارون

یه وقتایی هست که نمیدونی چی از زندگی میخوای. فقط دوست داری بری یه جای بلند. دستاتو به دو طرف بازکنی و بپری بدون اینکه از افتادن بترسی. دوست داری خیالت راحت باشه که یکی زیر بغلتو میگیره و نمیذاره بخوری زمین. همون بالا بالاها نگهت میداره. اونوقت دیگه همه دنیا زیر پاته. از شدت ذوق داد میکشی. دوست داری از همون بالا همه رو صدا کنی. همه هم می بیننت و از اون پایین برات دست تکون میدن. خودتو ول میکنی رو ابرا. ابرا مثل تشک های پشمی تازه دوخته شده ن که نرم و پفدارن. عین بچه ها روی این تشک ابری بالا و پایین میپری و میخندی.   یه وقتایی دوست داری شبایی که بارون میباره بری تو خیابون و  با دوستای دوران بچگیت، با خواهر و برادرت زی...
28 دی 1391

دوستای هم مسیر

عزیز مامان چندروز پیش تو یه کلوپ جدید با دوستای جدید آشنا شدم که همه شون سر و کارشون با میکرو بوده. خیلیاشون حامله شدن. انشااله که تو هم مثل اون دوستایی که چندساله منتظرن منو چشم به راه نمیذاری و زود زود میای.
28 دی 1391

تو

خیال تو شاعرم میکند همین نیاز دستهای من به تو همین که سر به خیالم می زنی مرا بس است که از تو بنویسم که بگذرم ز عقل خود تمام کوچه های این دیار مرا به جستجوی تو دیده اند بدون تو چای صبحانه ام تلخ تر از هر قهوه ایست.. ...
24 دی 1391

بعد از عمل

دیروز یه کم حالم بهتر بود. خیالم راحت شد که دیگه دارم خوب میشم اما بعدش دوباره شروع شد. موقع عمل فکر کنم کسی که لوله تنفسی مینداخته وارد نبوده. آخه از روی زبونم تا ته گلوم زخم شده. انقدر این چند روز سرفه کردم که بخیه هام کشیده می شد و دلم درد میگرفت. دیروزم که یه کمی سر پا موندم و زیاد نشستم دوباره به خونریزی افتادم. دوباره رفتم تو استراحت مطلق تا زخمام بسته بشه.   اگه یه موقع مجبور شدید لاپراسکوپی کنید بعدش خیلی استراحت کنید. مخصوصا اگر مثل مال من از رحمتون نمونه پاتولوژی هم گرفته باشن. به خاطر این تیکه برداری معمولا یک هفته تا ده روز خونریزی خواهید داشت.   از همه بدتر اینه که شکمم خیلی ورم کرده. مثل خانمایی که ت...
23 دی 1391

کلینیک نوید- قسمت سوم

سلام دوباره. دوستای گلم این دوسه روز حالم زیاد خوب نبود نشد بیام ادامه ماجرا رو بنویسم.   بعد از اینکه همه مراحل و انجام دادیم رفتیم واسه معاینه پیش خود دکتر صاحب کشاف. ایشون هم تشخیص دادن که من برم برای لاپراسکوپی. چون یه کیست 4-5 میلیمتری تو تخمدان چپم بود. بعدشم میگفت چند ماه درمان دارویی بشید که من قبول نکردم. چون میدونستم فایده نداره. فقط باید سطل سطل هورمون بخورم که باد کنم همین. ماپیش چند تا دکتر متخصص رفتیم و گفتن با راه طبیعی امکان بارداری وجود نداره. پس وقتی من سالمم دیگه لااقل با این هورمونا خودمو دچار مشکل نکنم. خلاصه قرار شد شنبه عمل کنیم و از ماه بعد دارو برای زیفت و شروع کنیم. شب قبل عمل همسری تا صبح نخوا...
18 دی 1391

کلینیک نوید- قسمت دوم

سلام. رسیدیم به بخش دوم اون روز سخت. تا عکس رنگی رو گفتم براتون. واسه اونایی که میخوان بدونن آخرش هزینه های هر بخش رو هم به تفکیک مینویسم. بعد از عکس رنگی دوباره اسم منو صدا زدن و گفتن برم واحد نمونه گیری خون. مثل اینکه باید مقدار بیشتری خون میگرفتن و تو نمونه های قبلی کم خون کشیدن. البته این دفعه یه خانومی که وارد تر بود نمونه گرفت ازم.  بعد از نمونه خون هم رفتیم واسه نوار قلبی. چند تا چند تا میفرستادنمون داخل و خانمی که دستیار دکتر بود نوار قلبمونو میگرفت و فشار خونمونو. البته باید اکوی قلب هم میشدیم که چون دکتر متخصصشون ساعت 5 بعدازظهر میاومد دیگه رفتیم تا ساعت 5. وقتی برگشتیم هم بعد از کلی معطل شدن...
15 دی 1391